سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به صاحب دانش بگو عصایی از آهن و کفشی آهنین برگیرد و دانش را بجوید، تا آنکه عصا بشکند و کفشها پاره گردد . [داود علیه السلام]
کل بازدیدها: 18319امروز0
اوقات شرعی

شنبه 103 اردیبهشت 29
|| مدیریت || شناسنامه || پست الکترونیــک || یه جای خوب ||
در مورد جرعه
تذکر - جرعه
ببخشید که این وبلاگ هنوز رو به راه نشده انشاءالله یواش یواش سامون می گیره
جرعه های وبلاگ
تذکر[13] . مسئولیت[11] .
نوای وبلاگ


باتشکر از سایت بچه های قلم که این فایل رو از اونجا گرفتم

جستجو در وبلاگ



عضویت در خبرنامه

 

یک جرعه دریا


کلمات ناب خمینی کبیر [67]
این روزگار [153]
لب اللباب [67]
[آرشیو(3)]

... اما نشدم

سیّد رضا فاطمی :: پنج شنبه 87/2/5 ساعت 11:1 عصر

در دلم بود که آدم شوم اما نشدم
بی خبر از همه عالم شوم اما نشدم
بر در پیر خرابات نهم روی نیاز
تا باین طایفه محرم شوم اما نشدم
هجرت از خویش کنم خانه بمحبوب دهم
تا باسماء معلم شوم اما نشدم
از کف دوست بنوشم همه شب باده عشق
رسته از کوثر و زمزم شوم اما نشدم
فارغ از خویشتن و واله رخسار حبیب
همچنان روح مجسم شوم اما نشدم
سر و پا گوش شوم پای بسر هوش شوم
کز دم گرم تو ملهم شوم اما نشدم
از صفا راه بیابم بسوی دار فنا
در وفا یار مسلم شوم اما نشدم
خواستم برکنم از کعبه دل هر چه بت است
تا بر دوست مکرم شوم اما نشدم
آرزوها همه در گور شد ای نفس خبیث
در دلم بود که آدم شوم اما نشدم
امام خمینی (ره)

نوشته های دیگران()

وصیتنامه شهید همت

سیّد رضا فاطمی :: سه شنبه 87/1/6 ساعت 12:1 عصر

 

به تاریخ 19/10/59 شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیت نامه می نویسم: هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غم‌زده غرق ستاره است، مادر جان  می دانی تو را بسیار دوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت. مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی-نه غربی؛ اسلامی که: اسلامی...  ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند. مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم  صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می شناختند و نه برایش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد. پدر و مادر؛ من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم. شهادت در قاموس اسلام کاری‌ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد می‌زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شوند تا راه تکامل طی شود  مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار (اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک).

و السلام؛                        

محمد ابراهیم همت                

 


نوشته های دیگران()

نصر من الله..

سیّد رضا فاطمی :: شنبه 86/11/6 ساعت 2:34 صبح

یاد امام و شهدا دل رو میبره کرب و بلا..

سیّد رضا فاطمی :: شنبه 86/11/6 ساعت 2:10 صبح

کوله پشتی ها بر زمین مانده..

سیّد رضا فاطمی :: شنبه 86/11/6 ساعت 2:6 صبح

دعا کنید خداوند شهادت را نصیب شما کند
در غیر اینصورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز به سه دسته می شوند:
دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند.
دسته ای راه بی تفاوتی را بر می گزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند.
و دسته سوم به گذشته خو وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.
پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید.
چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جز دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود.

(سردار شهید حمید باکری)


نوشته های دیگران()

آخرین دست نوشته شهید محسن وزوایی

سیّد رضا فاطمی :: چهارشنبه 86/10/12 ساعت 12:2 عصر

سردار دلاور اسلام شهید محسن وزوایی

  آخرین دست نوشته شهید محسن وزوایی: 

 

اگر توانستید جنازه ام را به دست بیاورید،
آن را به روی مین های دشمن بیاندازید،
تا اقلّاًً جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام
کرده باشد، انشاءالله

 

 

 

آنان که حلق تشنه به خنجر سپرده‏اند               آب حیات، از لب شمشیر خــورده‏اند

تـا در بهــــار، بـارش خــون بـارور شــود              نخلی نشانده‏اند و به یاران سپرده‏اند

این بی شمـار لاله رُخــان در هـوای یار              تـا روز وصـل، ثـانیـه‏هـا را شـمـرده‏اند

 

شهدا شرمنده‏ایم...


نوشته های دیگران()

خمینی کیست؟

سیّد رضا فاطمی :: پنج شنبه 86/8/10 ساعت 11:39 عصر

رادیو بی بی سی هنگام اعلام درگذشت امام گفت :
امروز مردی چشم از جهان فرو بست که با درگذشت او چشم های بسیاری در جهان غرب آسوده خوابید .

چرا یک انسان به اینجا می رسد ؟
جهان بزرگ و قدرتمند غرب ، از چه چیز این پیرمرد هشتاد و هفت ساله می ترسید ؟

چطور می شود که در سال 57 ، پیرمردی هفتاد پنج ساله ، تجسم خواست ملیون ها انسان می گردد ؟
چرا در هنگامه انقلاب ، پیر و جوان ،‌ مذهبی و مارکسیست ، کرد و لر و عرب و فارس ، تنها و تنها یک مرد را در افق نگاه خود می نگریستند ؟
چرا آن زن ارمنی ،‌ در هنگام عبور تشییع کنندگان امام ، بر در خانه خود می ایستد و آرام آرام می گرید ؟

گویی همه تاریخ یک ملت در وجود این مرد خلاصه شده است .
گویی همه بغض های فرو خفته هزاران مادر فرزند از دست داده ، از گلوی این پیرمرد به فریاد در آمده است .

همه تاریخ معاصر ما ، درد است و سرکوب و سختی و هجوم بیگانه ، و این مرد تجسم خواست یک ملت است تا بر همه این تسلسل باطل پایان ببخشد .
تسلسلی از تباهی ها و خود فروشی ها ، دخالت بیگانه و شکست و قتل عام همه مصلحان و خیرخواهان این ملت .

هنگامه انقلاب است ، انقلابی بزرگ با امیدهایی نهفته اما درخشان و رهایی بخش .
رهبر این انقلاب تنها کسی می تواند باشد که امواج خروشان این انقلاب او را بپذیرد و نماینده و راهبر خویش بشناسد .

مبارز و تبعیدی ، صنعتگر و بازاری ، دانشجو و طلبه ، خانه دار و دانش آموز ، همه و همه به خروش آمده بودند .

نوعی انتظار مطرح بود ،
انتظار برای حکومت صالحان ، برای برپایی همه امیدهای یک ملت ، یک نسل و یک جامعه .
تحقق امیدهایی که دویست سال در این خانه ندا داده شد و محقق نشد .
امیدهایی که بهترین های یک ملت بر سر آن به باغ فین کشانده شدند ، با کودتا نابود شدند و عاقبت در زندان های ساواک پرپر گشتند .



و براستی چه کسی می توانست مظهر همه این امیدها باشد ؟

شهید مطهری در توصیف امام می گوید :
چه بگویم از کسی که صحبت از او همه وجودم را به لرزه در می آورد . خیلی کم می شود که تمام تجسم خواست یک ملت در وجود یک مرد خلاصه شده باشد .

نوشته های دیگران()

از کجا فهمیدید اینها فاسقند؟

سیّد رضا فاطمی :: پنج شنبه 86/8/10 ساعت 11:19 عصر

در جلسه ای که درباره گروهی از افراد سیاسی صحبت شد، امام فرمودند از این گروه افرادی که من می شناسم کاملا مذهبی هستند. به ایشان عرض کردم آنها شما را قبول ندارند. ایشان بدون کوچکترین تأثری فرمودند: قبول نداشته باشند. من که جزء اصول دین نیستم که اگر قبول نکنند بگویم ایمانشان ناقص است.


نوشته های دیگران()

جمعه ها ... صبح ... ظهر ... عصر

سیّد رضا فاطمی :: جمعه 86/2/21 ساعت 5:0 صبح

هفته ای دیگر گذشت و امشب باز شب جمعه است. امام علیه السلام سخت امیدوار است تا طی این هفته، دیگر خلق نبودش را حس کرده باشند، به ضرورت حضورش پی برده باشند و او و ظهورش را آنقدر خالصانه خواسته باشند تا این جمعه دیگر فرمان قیام صادر شود. امیدوار است که شیعیانش آنقدر مقدمات ظهورش را فراهم آورده باشند و آنقدر خود و جامعه را برای پذیرش امر فرج سازماندهی کرده باشند و خلاصه انقدر آماده باشند که تا صبح از شوق، خواب به چشمانش نیاید! ...

دو کوچه بالاتر از موقعیت امام علیه السلام، بازارها شلوغ است و ترافیک پیاده رو ها و پاساژها کم از ترافیک بزرگراه شهید همت ندارد. تالارها آغاز زندگی مشترک زوج های جوان را به طرب ایستاده اند، پارک ها و شهربازی ها پر از سر و صدا و قهقهه بچه ها . و بچه تر ها!، آنهائی که دیشب محور تهران - چالوس را طی می کردند. امشب همبازی دریا و ساحلند و یا مشغول سیاحت و دیدن یادگارهای شاهان ساسانی. بچه ها اجازه دارند تا نصف شب پای تلویزیون دراز بکشند و فردا خورشید وسط آسمان باشد و آنها وسط رختخواب. فامیل شب جمعه دور هم جمع می شوند. یکی از معاملاتش در هفته گذشته صحبت می کند و دیگری پشت سر همسایه غیبت.

جمعی هم که خود را بیش از همه به امام علیه السلام نزدیک می دانند، عاجزانه پاس شدن چک ها یا واحد های دانشگاهشان را از خدا و امامشان مسالت دارند.

دم دم های صبح جمعه است، امام علیه السلام اصحابی را که گردش جمع آمده اند، می شمرد، 1 ... 2 ... 3 ... 4 ... 5 ... همین؟!، اصحاب سرشان را پائین می اندازند و امام علیه السلام سر به آسمان بلند میکند. زیر لب چیزی زمزمه می کند و رو به اصحاب می گوید: بروید تا هفته بعد! و خودش بر می گردد به همان دو کوچه بالاتر. می خواست علمش را در اختیار اصحاب بگذارد؛ می خواست صبرش را، قدرتش را، ایمان و یقینش را، ...؛ می خواست شمشیرها را تقسیم کند؛ می خواست مسئولیتها را تفویض کند، اگر قیام می کرد ...

با این وضع اگر قیام می کرد اول، راهش را می گرفتند، بعد آب را بر رویش می بستند و از ساعتی دیگر جنگ آغاز می شد، اما چه جنگی؟! با همان نسبت 72 نفر به سی هزار نفر؟ یا کمتر؟ یکی یکی اصحاب کشته می شدند، لحظه آخر امام خود را بالای سرشان می رسانید و لبخند رضایتی بدرقه سعادت اخروی و ابدیشان می کرد، اما آیا بستری که تکامل بشریت را تا مقام خلیفة اللهی - یعنی همان که به خاطرش خلق شده - برساند آماده می شد؟

دم دم های صبح جمعه است. مردم غالبا خوابند، چون امروز جمعه است و همه جمعه ها را بالاخص صبح جمعه را زمان استراحت می دانند! همه برای خوابیدن و خواب ماندن توجیه کامل چه از نظر عقل، چه از نظر شرع و چه از نظر عرف دارند، پس می خوابند، یکی هم دست دیگری را گرفته و کوه های اطراف تهران را، یا کوه های اطراف طاق بستان را آباد می کند.

انگار ظهر شده است. اگر امام علیه السلام قیام می کرد، الان همه اصحاب را شهید کرده بودند و خود امام علیه السلام هم هزاران زخم بر پیکر داشت که افتاده بود، کسی روی سینه اش نشسته بود با خنجری برهنه در دست، اگر ... اگر « هل من ناصر »ش را شنیده بودیم شاید کمکش می کردیم، اما ... مگر نشنیدیم؟! چندی پیش کسی صادقانه می گفت: « اگر ما هم عصر با واقعه کربلا بودیم اگر چه شاید جزو سپاهیان عمر سعد قرار نمی گرفتیم، اما از سپاهیان امام حسین علیه السلام هم نبودیم! » پرسیدیم: « یعنی چه؟!، چطور؟ » گفت: « می گویند در ظهر عاشورا در فاصله چند فرسخی از کربلا یعنی دقیقا زمانی که بزرگترین واقعه تاریخ در حال وقوع است در روستائی مردم مشغول دوشیدن شیر بزان و رسیدگی به امور جاری زندگیشان بودند. با اینکه از قضیه کربلا بی خبر نبودند، ما هم با این وضع تعلق و وابستگی هامان جزو همان مجموعه منفعل بودیم دیگه، مگه نه؟ » دیدم بی راه نمی گوید.

انگار ظهر جمعه شده است، دیگر همه از کوه برگشته اند، هم دماوند را در نوردیده اند و هم کوهای نزدیک طاق بستان را، و در بالای کوه ساندیس هایشان را با نان شیرینی های برنجی و خرمائی نوش جان کرده اند و از آنطرف هم میدانید که، ساحل خزر هم آرام آرام خلوت میشود.

بعضی هم چشمشان را باز می کنند و می بینند که ساعت لنگ ظهر را نشان می دهد. بعضی فکر این هستند که از شنبه سری جدید سیم کارتها واگذار میشود ( کدام شنبه نمی دانم، مگر فقط فردا شنبه است؟! ) و بعضی فکر امتحانی که شنبه قرار است استاد بگیرد، ولی هیچ کس فکر امتحانی که امروز داشته نیست!.

دیگر عصر جمعه است. حتی آنهایی که همین الان در اوج خوشی هستند، آرام آرام دلتنگی همیشگی عصر جمعه را حس می کنند. تقریبا همه از بچگی تا الان بارها از بزرگترها پرسیده اند که « چرا عصر جمعه اینقدر دلگیر است؟ » و از هیچ کس تاکنون جواب درست و حسابی برای این پرسش نشنیده اند.

اولین جمعه ای که این دلتنگی را حس کردی، اولین هفته ای بود که کاری از دستت برای ظهور امام بر می آمد و نکردی و از آن روز هر جمعه دلت می گیرد. انگار هر هفته می توانی برای تعجیل در ظهور کاری کنی و نمی کنی. با این وضع عدم آمادگی من و تو و جامعه در صورت قیام امام علیه السلام، سرنوشت منتقم خون حسین علیه السلام نیز چیزی غیر از سرنوشت حسین علیه السلام نخواهد بود. هر جمعه بدون ظهور، عاشورای مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است و تو برای اینکه علت دل تنگی ات را بیابی، عصر روزهای جمعه چشمت را باز کن و نیک بنگر. ببین در همان لحظات دلگیری سر که را بر سر نمی بینی؟ !!!


نوشته های دیگران()

رفتی ولی از یاد ما هرگز نرفتی

سیّد رضا فاطمی :: چهارشنبه 86/2/19 ساعت 10:33 عصر

درجاهلیت قرن بیستم، نهضت تو بعثتی بود، برای کاشتن بذرایمان و اعتماد وآزادی واستقلال در ذهن و دل امت اسلام.
صدایت، فریادی بود، علیه بتهایی جدید ومشرکان مدرن این روزگار!
وکلامت، آیه هایی که در حرا ی خودسازی، بردلت تابیده بود.
و پانزده خرداد، جلوه ای از فاصدغ بما تومر که خشم طاغوتها را برانگیخت.
زندانی شدنت، دوران تلخ شعب ابی طالب بود.
و تبعید تو و یارانت، هجرت به حبشه!
سالی که مصطفایت را دادی، عام الحزن توبود.
وعزیمت به پاریس، هجرت مجددی بود که در آنجا یاران مهاجر و انصارت در عقبه های هولناک، با تو تبعیت کردند.
امت درایران، انصار تو بودند که نزول و آمدنت را به یثرب انقلاب ، انتظار می کشیدند.
انتظار به سرآمد.
از ثنّیه الوداع مهرآباد، بدر سیمایت درافق ایران تابید و در قبا ی بهشت زهرا، نماز عشق خواندی و هفتاد هزار شهید گلگون کفن در آن روز به تو اقتدا کردند.
و... بدینگونه ولایت تو برمؤمنان، در شکل نظام اسلامی تحقق یافت و پیامت نافذ، وسخنت الفت آور و خانه ات قبله دلها شد.
مدینه انقلاب، پیام تو را به خارج ازمرزها صادر کرد.
قبایل و احزاب، برای خاموش ساختن این نور، ائتلاف کردند. غزوات و سرایای تو آغازشد. ده سال از هجرت تا وفات، با منافقان درگیر بودی، احبار و رهبان و اهل کتاب، کارشکنی کردند. متحجران بی درد، دلت را خون ساختند.
پیام برائت تو، سوره توبه این انقلاب بود و سالی که آن جام زهر را دردمندانه سرکشیدی و آخرین حرفهایت را درآن پیام شگفت گنجاندی، به یاد حجه الوداع افتادیم.
و... آه ازآن وصیتنامه که کاش هرگز گشوده و خوانده نمی شد!
و درد از آن رنجنامه که برای چندمین بار، ما را به یاد رنجهای علی(علیه السلام)در حکمیت و دردهای امام مجتبی(علیه السلام) درصلح با معاویه انداخت و مظلومیت عترت را تجدید کرد.
اینک، ماییم و درد فراق و داغ هجران.
ماییم و رنج یتیمی و غم بی پناهی و اندوه بی پدری.
حسینیه جماران ، مسجد مدینه انقلابمان بود و امت تو مهاجران و انصاری بودند که بارها با تو بیعت رضوان کرده بودند.
دریغا که دیگر خطبه های رسول انقلاب، به گوش نمی رسد.
اینک، آن صندلی که بر آن می نشستی و موعظه می کردی و رهنمود می دادی، در فراق تو همچون ستون حنانه ناله سرمی دهد.
دیگر بلال پس از تو اذان عشق نمی گوید و سایه دستانت بر سر ما چتر نورانی نمی شود.
ما شیفتگان، پنجه نیاز به شبکه ضریح کلامت می افکندیم. پای پنجره ولایت تو، دخیل می بستیم. و ازکرامت تو، درد بیدردی خود را شفا می گرفتیم.
حکومت اسلامی ما، زاییده جهاد اکبر تو بود. حوزه ها را جان دادی واسلام را درسطح جهان آبرو بخشیدی.
ای عزیز!... ای یوسف به سفررفته!
ما یعقوب وار، چشم انتظار فرج هستیم.
چه کنیمه پس از تو، غم، خانه ای جز دلهای ما را سراغ نمی گیرد.
اماما!... ما غریب و دلسوخته ایم و همه چیز برایت عزادار است.
دستی که تو را شستشو داد و کفن کرد و به خاک سپرد، شاعری که در سوگ تو شعر سرود، خطّاطی که نام تو را بر کتیبه های عزا نوشت، خطیبی که در یاد بود تو منبر رفت، صفحه روزنامه ای که در سوگ تو ویژه نامه منتشر ساخت، چاپخانه ای که اعلامیه مجالس تو را چاپ کرد، نوجوانانی که سر کوچه ها، برایت حجله آراستند، اسیرانی که در زندانهای بغداد، به امید دیدار تو اسارت را تحمل می کردند، همه و همه... درسوگ تو داغدار و دلشکسته و غمگین اند.
حتی آن قرآن که روز و شب آن را تلاوت می کردی، آن سجّاده که سحرگاهان، خود را به پای تو می افکند و بوسه می زد.
حسینیه جماران، جایگاه خالی تو، قلمی که با آن، پیام می نوشتی، شمدی که روی پا می انداختی،
چه غربت سوزناکی!...
اماما!... این داغ، داغ جدایی است که بر دلمان نشسته است،
این سوز، سوز عشق است که به آتشمان کشیده است، این درد، درد فراق است که بی تابمان کرده است.
دلی که در سوگ تو نسوزد، دل نیست، پاره گوشتی بی خاصیت است.
چشمی که در عزای تو نگرید، چشم نیست، روزن بی روشنایی است.
ای روح قدسی!
ای جان جانها، ای جلوه آرمانها، ای عصاره پیدا و پنهانها!
سایه پرمهر الهی بودی که بر سرمان سایه عزّت افکندی،
نوحی بودی، منجی ما در طوفانها،
ایوبی بودی، صبرآموز امت در بلاها،
یعقوبی بودی، الهام بخش شکیبایی در فراق یوسف های جهاد و شهادت.
ابراهیمی بودی، که ما را آیین تبرداری و بت شکنی آموختی و خود، تبرزن توحید بودی و خلیل حادثه انقلاب و فدا کننده اسماعیل در قربانگاه رضای حق.
امامی بودی که با امت عشقی متقابل داشتی،
رهبری بودی که راه سعادت را به رهروان می آموختی.
ای کوچ شبانه ات مصیبت عظمی! آیا براستی برای همیشه رفته ایه
خوشا به حال شهیدان که در بهشت زهرا، همسایه دیوار به دیوار تواند.
ای امام!... ای نگین افتاده از انگشتر امت، ای جان رفته از پیکر ایران، ای گوهر در خاک نهفته، ای پدر شهیدان و فرزندان شهداء، ای سالار بسیجیان عاشق!
دریغ از پرچم پر سخاوت دستانت، که دیگر از فراز جایگاهت در جماران، بر سرمان در اهتزار نیست.
اینک مرقد پاک تو، پناهگاه دلهای داغدار و جانهای بی قرار و چشمهای اشکبار است و سخنانت، نه تنها در صحیفه نور بلکه در صفحه جان هر شیفته صادق و با معرفتی است که قدر آن گوهرهای تابناک را می شناسد.
ای روح بلند خدایی! ای منادی اسلام ناب محمدی!
رحلت جانگدازت، روز رحلت پیامبر را در ذهنها تداعی کرد و شور دلدادگانت، کربلایی مجدد آفرید و غم رفتنت، عاشورایی برپا ساخت.
چرا نسوزیمه... که هر سنگ سنگ این سرزمین، هر برگ برگ درختان، هر ستاره و هر سپیده تو را به یاد ما می آورد.
اماما!... ای کلامت موزون، ای پیامت میزان،
ای حاضر عصر غیبت، ای بار یافته به حضور!
بعد از تو، خاطره محزون است
بعد از تو، خاطرمان خون است
بعد از تو، واژه تهیدست است
در سوگ تو عقل مجنون است
عجیب نیست که خرداد داغ ما را در آن سوگ بزرگ تازه کند و همواره دست در دامن حسرت و غم داشته باشیم و در فراق تو، که معجون عرفان و جهاد و آمیخته ای از اشک و سلاح بودی، همچنان غمی سنگین و جانی غمگین داشته باشیم!
اما... شکر خدا که وارثان خط امام با غروب خورشید وجودت از افق دیدگان ما (نه از دلهایمان) به خورشید دیگری روی آوردند و دست بیعت در دست ولایت نهادند و با پیشوایی از سلاسه پاکان و فرزندان فاطمه که همان راه را ادامه می دهد و به همان منهج و خط، رهبر است پیمان جان بستند.
و مگر جز این روا بود، امت عاشق راه مردم همچنان به اسلام و انقلاب و ولایت فقیه، وفا دارند و ما، در سالگرد نیمه خرداد بار دیگر یاد تو را زنده می داریم و عشق و ایمان خویش را نثارت می کنیم.
اماما! از آن جهان، دلهای داغدار ما را به دعای خیری تسلابخش.


نوشته های دیگران()

   1   2      >