• وبلاگ : جرعه
  • يادداشت : آينده...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    آرامش طوفانيه ما به روز ظد مطلبي كه دلم خواست شما هم نظرتون رو بگيد

    درباره ي اينا كه گفتيد وخسته گفت ...

    حكايت ما حكايت جماعتيه كه دچار روز مرگي ماه مرگي وسال مرگي شدن !! اصلا شما بخون ثانيه مرگي !! انگار به قول ما جماعت روانشناس دچار درماندگي اموخته شده ، شديم !!

    يا حق

    + جرعه نوش جام مهدي 

    سلام آقا سيد

    عيدتون مبارك. به نظر مياد انگار خيلي مايوسي. ميدوني كه خدا كريمه. ميدوني كه اگه كسي دلش بخواد هر چي رو از خودش امكان نداره كه بهش ندن. بيا و امروز يه چيزي رو تجربه كن. از خدا بخواه كه از عادت دورت كنه و هر وقت كه هر چيزي داره برات تبديل به عادت ميشه خودش به حق محمد و آل محمد بهت نشون بده. از امروز اينو نيتت قرار بده اونوقت نتيجه اشو ميبيني

    براي ما هم دعا كن هر وقت كه حالي دست داد

    يا علي

    ببخشيد.سلام يادم رفت بكنم....

    عيدتون هم مبارك

    يا علي

    التماس دعا

    ما هر روز غذا مي خوريم اما هيچ وقت بهش عادت نمي كنيم و ازش خسته نمي شيم.چون بهش نياز داريم .ما نياز حضور اهل بيت رو فراموش كرديم.اصلا احساسش نمي كنيم. در اين بي اكسيژني مرديم.

    گفتيد به خودتون رسيديد.ياد حرف دكتر شريعتي افتادم .يك جلوش تا بي نهايت صفر ها رو خونديد؟ دقيقا همين رو ميگن .كه ما مثل يه صفر مي مونيم .از هرجا شروع كنيم دوباره بر ميگرديم سر جاي اول. بي معني بي معني.... اما وقتي جلوي يك قرار بگيريم،‏اونوقت كه وجودمون معنا دار ميشه......

    توي بحث ها معمولا قلبي شدن يك امر رو با عادت اشتباه ميگيرن.

    خدا چي مي خواد؟واقعا چي مي خواد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اينكه ما همه امون بيام جلوي يك قرار بگيرم ....اونوقت چه شود ....يك،‏جلوش تا بي نهايت صفر ها...........................

    حرف تون حرف دل است...!!‏ما به نبود آقا عادت كرديم .عجل لوليك الفرج يه عادت شده نه يه نياز.....

    پاسخ

    سلام. نميدونم بايد بگم خسته نباشيد يا نه. با اين اسمتون سخته اينو گفتنبه هر حال ممنون كه سر ميزنيد و ياري مي كنيد.راستش من هم فكر مي كنم اون چيزي كه پاي خيلي از ماها رو بسته همين عادت كردنه به چيزاي دور و برمون.شايد راه بهتري بايد پيدا كنيم براي اينكه ببينيم اطرافمون رو. آخه اگه مثل هميشه نگاه كنيم بعد از يه مدت همه چيز عادي ميشه.امروز قرار گذاشته بوديم بشينيم نقشه بكشيم. نقشه ي خودمون رو. بكشيم اون چيزايي كه دورمونه. آخرش رسيديم به خودمون. توي خودمون مونديم. انگار دنيا زيادي تنگه. يا نه. اونقدر بزرگه كه ما جز خودمون نمي تونيم ببينيم. شايد خدا همين رو مي خواد.... نياز ما اينجا چيه؟ همونه كه خدا مي خواد؟

    ‏سلام

    باز اين خسته ي ما اومده اينجا نشسته به سخن گفتن دري...

    عجب!

    من هنوز اينجار و درست وحسابي نخوندم اما اسم وبلاگتون برام جالب بود تا بعئ اگر نظري باشد خواهم گفت انشا الله

    يا حق

    او

    سلام .

    نه متاسفانه ما از اين سعادت ها نداريم كه همسايه ي آقا باشيم.حتي تو اين دنيا...من اهل تهران ام.
    چي مي خواستين بگين؟بگين خب!
    نمي دونم دليل شباهت چيه...
    محتاجيم به دعا.ان شاالله سفر بعدي

    خب راست ميگن كه ميگن زمان انقلاب شماها كجا بودين! به قول دوستم، ما يا خيلي دير به دنيا اومديم يا خيلي زود....
    بلاخره نيهليسم ها از پوزيتيسم ها بهترن ...يه دو كلمه بايد و نبايد دارن...اين دوره زمونه،‏به تعداد آدم هايي كه هستن ، هدف براي زندگي هست.اونا اگر نيك اند و اگر بد ، شما برو خود را باش...اينا رو من نمي گم ها، پوزيتيسم ها ميگن. خيلي چيزهاي ديگه هم ميگن.بماند كه نه حقيقت مي دونن چيه، نه فرقشو با واقعيت.

    به نظر شما چرا اين حرف ها خريدار نداره؟ شايد فروشنده هاش بد تبليغ كردن....شايدم رقبا دورمون زدن!وگرنه خيلي هم خريدني هستن.

    دكتر يه دفعه حرف هاي خوبي زدن. از شهامت جوون گفتن و ترس پير!
    اگر مي خواين از حرف هاي مردم كمتر تعجب كنين،‏مخصوصا اونايي كه بالاخره دوران انقلاب بودن و اجرشون عندالله،‏يكم روانشناسي تحولي مطالعه كنين،‏مي بينيد اين خاصيت اين سن هستش.تجربه اي كه درست تحليل نشده باشه عواقب خوبي نداره...

    ببخشيد خيلي حرف زدم.در صورتي كه جاي حرف زدن من نبود

    التماس دعا
    يا علي

    التماس دعا

    يا علي

    پاسخ

    اينکه مي گم خريدار نداره براي اينه که حس مي کنم خيلي چيزا امروز براي خيلي ها عادي شده. خيلي ها پذيرفته اند که همين جور باشند و همينجور زندگي کنند. احساس کمبود هم اگه گاهي کنن حل شدنيه.امروز شايد براي خيلي ها اينطوره که خب؛ امام زمان هم بياد خب اوضاع بهتر ميشه. امام زمان هم ميشه باشه...اما همين.شايد بايستني ديگه در ميان نباشه.توي زندگي اصل ها تغيير کرده.نمي دونم چرا الان نمي تونم اون چيزايي که غريبه ام کرده با مردم شهر رو بيان کنم. شايد فرصتي ديگر...